شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

شهر تاریکی

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

خاطرات و داستانهای ترسناک


ن یه خاطره برخورد واقعی با اجنه دارم که مربوط به چابهار میشه. بنا به دلایلی شب تو یه منطقه نظامی خیلی مخوف مجبور شدیم به همراه 3 نفر نظامی چادر بزنیم.

اون منطقه معروف بود به این قضایا و گویا این موضوع هم از طرف اهالی منطقه که اونجا رفت و آمد داشتن و روحانیون تایید شده بود.

نیمه شب بود که دیدیم چندتا سنگ محکم خورد به چادر، طوری که احساس کردم الان رو سرمون خراب میشه. من از همه جا بی خبر اومدم بیرون ببینم چرا اینجور شد و کی این کارو کرده

که یهو دورو ورم رو نگاه کردم. فقط میتونم بگم چندین جفت چشم قرمز رنگ دیدم که انگار آتیش ازشون بیرون میزد. پشت بند اون چند تا سنگ دیگه اومد طرف چادر و من

تنها کاری که کردم پریدم تو چادر و چند نفری ستون های چادر رو گرفتیم که فقط خراب نشه رو سرمون.

خلاصه این قضیه تا نزدیکای اذان صبح ادامه داشت تا هوا روشن شد. تو این مدت ما هم هرچی آیت الکرسی و آیه و دعا بلد بودیم خوندیم. باورتون نمیشه ولی صبح وقتی جرات کردیم بیاییم بیرون

یه عالمه سنگ دورو ور چادر بود. خلاصه جمع و جور کردیم و رفتیم سراغ کاری که اومده بودیم و اون شد بار آخری که من از اون منطقه حتی رد شدم!

خاطرات ترسناک(1)


داستان بگم که مربوط میشه به مادر مادربزرگه دوست دوران کودکیم ( یعنی جدش ) . اون طور که مادربزرگش تعریف میکرد مادرش یه قابله بوده و تو کارش خیلی وارد بوده . اونا شمال زندگی میکردن . از مادر بزرگش نقل میکنه که یه روز دم غروب یه سری افراد در منزل اونا رو میزنن و مثل اینکه کار خیلی مهمی باهاش داشتند. وقتی در رو باز میکنن با صحنه عجیبی رو به رو میشن. اون طور که میگه اون اشخاص آدم نبودند بلکه " از ما بهترون بودند " .

بالاخره این قابله خان کوپ میکنه و کلی میترسه . اما اونا میگن که باهاش کاری ندارن و فقط ازش کمک میخوان . اونم اینه که یکی از همسرهای رئیسشون داره بچه میزاد خیلی درد میکشه و نیاز به یه قابله داشتن تا کمک کنه بچشون به دنیا بیاد .

بالاخره جده دوستم راضی میشه و باهاشون میره . باید بگم که مثل اینکه اون زمانا خانه های روستایی با هم فاصله زیادی داشتن و بنابراین تو اون وقت شب کسی نبوده تا به این پیر زن و دختر جوونش کمک کنه. یعنی کسی اونا رو ندیده. بالاخره جده رفیقم با اونا میره داخل جنگل و ... به محل زندگی اونا میرسه .

در این هنگام همسر زائو میاد پیش پیرزن و تحدیدش میکنه که بچه رو باید سالم به دنیا بیاره همچنین باید بچه پسر باشه مگر نه میکشنش . ( یا بد جوری تهدیدش میکنن ) . بالاخره قابله میره تو اون مکانی که باید بچه رو به دنیا بیاره . و ظاهرا هم تنها بوده . بالاخره بچه رو سالم به دنیا میاره ولی بچههه دختر بوده نه پسر. اون جور که برای من نقل شده اینجا پیرزن کلی کپ میکنه .

ظاهرا تهدید هم خیلی جدی بوده . تو این اوضاع و احوال بوده که متوجه وجود مقدار زیادی موم در دورو برش میفته . یه هو یه فکر پلید میاد تو سرش . میاد با موم خیلی ببخشیدا آلت دختر رو به آلت پسرونه تغییر شکل میده . والا من از کیفیت این کار خبر ندارم ظاهرا خیلی خوب این کار رو کرده بود که اونا هم تشخیص نداده بودن .

پدر بچهه برای تشکر یه کیسه پیاز به پیر زن هدیه میده و پیرزن هم با اکراه قبول میکنه ( در حالی که تو فکرش به این فکر میکرده که آخه پیازم شد هدیه تشکر ) . به هر حال با گروهی از افراد قبیله برمیگرده منزل و ماجرا رو برای دخترش ( مادربزرگ دوستم ) تعریف میکنه. وقتی که کیسه پیازها رو باز میکنه که به دخترش نشون بده میبینه که کیسه پر از سکه های طلا شده .

فردای اون روز ظاهرا پدر بچهه متوجه میشه که پیرزن چه حقه کثیفی بهش زده ( خوب چیکار کنم باید این طوری تعریف کنم دیگه ! شما ببخشید و منو درک کنید ( من نمیدونم طرف کی رو بگیرم!؟؟؟؟)) با تمام عصبانیت میاد خونه پیرزنه و تحدیدش میکنه که اگه پاش رو از خونه بیرون بذاره بد بلایی سرش میاره . به هر حال دو سه هفته پیرزن جرات نمیکنه از خونه خارج بشه بعد از یه ماه هم سکته میکنه و عمرشو میبخشه به شما . و ماجرا به این شکل تموم میشه .

در آخر باید بگم که در مورد صحت این موضوع نمیتونم نظری بدم این چیزی بود که برای من تعریف شده بود و منم براتون نقل کردم ولی یه سوالی تو ذهنمه که اگه این جریان همین طوری اتفاق افتاده باشه یعنی اونا هم نمیتونن از آیندشون بدونن؟ یعنی چطور باباهه نتونسته تشخیص بده بچش پسر میشه یا دختر در حالی که آینده انسانها رو میتونن بگن!!!!

جن در راه بانه یکی از داستان های خودم واقعی

همانطور که می دانید من یک پسر دوازده ساله ام تابستون پارسال داشتیم می رفتیم سفر با مامنم و بابام و پدربزرگ و مادربزرگم داشتیم می رفتیم بانه نزدیکای شهر کرد جاده بیابونی وحشتناکی بود که ما داشتیم از آن عبورمی کردیم همه خواب بودن فقط منا و بابام بیدار بودیم داشتیم اروم حرکت میکردیم یهو اونور جاده تو بیابون جن دیدیم موهای طلایی رنگی داشت و لباس عجق وجقی داشت پاهاشم سم بود صورتشم تیفوسی معلوم نبود زن بود یا مرد برای منا و بابام دست تکان داد ازش رد شدیم برگشتیم عقب دیگه نبود انگار اب شده بود رفته بود تو زمین نظر شما چیه!!!!!!!!!!!!!!


مکان‌های ترسناکی که بازدید آن‌ها توصیه نمی‌شود!




روی زمین مکان‌هایی وجود دارند که از دیدن‌شان سیر نمی‌شوید اما در عین حال روی همین کره خاکی جاهایی هم وجود دارند که ترس به دل‌ها می‌اندازند و بازدید از آن‌ها مستلزم شجاعت و جسارتی بی‌مانند است. در همه کشورهای جهان جاهایی وجود دارند که از آن‌ها با لفظ تسخیر شده نام برده می‌شود. جاهایی که محل رفت و آمد ارواح خبیث و یا شکارگاه اشباح ناخوشایند هستند. در این‌جا ما فهرستی از ترسناک‌ترین اماکن موجود روی کره زمین را در اختیار شما قرار می‌دهیم که مطمئنا هرگز تمایل نخواهید داشت از نزدیک آن‌ها را ببینید.


زندان‌های مخوف، قتلگاه انسان‌های بیگناه، مکان‌هایی که شاهد خودکشی‌های بسیار بوده‌اند، بیمارستان‌های روانی و... پس از آن‌که این مکان‌ها به زور بسته شده، ترک شده یا تعطیل شدند تبدیل به متروکه‌هایی گشتند که شاهد انواع تجربیات ناخوشایند از جمله مشاهده ارواح، خودکشی، مرگ‌های مرموز، اشباح شیطانی و حملات ناشی از ترس بودند. بدین جهت بازدید از آن‌ها ممنوع شد! با ما در مرور این فهرست ترسناک همراه شوید تا شما را نیز در ترس مستولی بر این مکان‌ها شریک کنیم!

پارک تفریحی تاکاکانونوما (Takakanonuma)، توکیو، ژاپن

scariest-places-1

باید این حقیقت را تصدیق کنیم که هر مکانی که متروک می‌شود به صحنه‌ای مناسب برای ساخت فیلم‌های ترسناک تبدیل می‌شود. درست مثل وضعیتی که این پارک تفریحی در کشور ژاپن بدان دچار شده است. این پارک که در سال 1973 ساخته شد خیلی زود و تنها دوسال پس از آغاز فعالیتش تعطیل گشت. اگرچه هیچ دلیل رسمی برای تعطیلی آن ذکر نشد ولی به نظر می‌رسد این مسئله بی‌ارتباط با مرگ‌های مشکوکی رخ داده در این مکان نبود. در 1986 سازندگان آن یک‌بار دیگر شانس خود را آزموده و درهای آن را بروی عموم باز کردند ولی این امید تنها یک سال دوام آورده و پارک بار دیگر و این بار برای همیشه تعطیل شد. اگر امروز نگاهی به آن بیاندازیم می‌بینیم که این تجلی سرگرمی و شادی اکنون توسط درختان و گیاهانی احاطه شده که همگی در حال تغذیه از آن و به مصرف رساندنش هستند. این سرگذشت ناخوشایند مکان‌هایی است که ناگهانی ترک می‌شوند و هیچ تصمیمی برای جایگزینی یا تعمیر آن‌ها وجود ندارد. اما چیزهای بدتر از این هم است. اینجا مکانی است که بدون ارائه هیچ توضیح رسمی تعطیل شد پس نام و نشانی از آن روی هیچ نقشه‌ای وجود ندارد. اگر روزی گذرتان به این مکان افتاد معلوم نیست چه اتفاقاتی در انتظارتان خواهد بود؟!

هامبرستون و لانوریا (Humberstone, Lanoria)، شیلی

scariest-places-2

هامبرستون و لانوریا دو شهر معدنی در کشور شیلی هستند که اکنون متروکه شده‌اند. به دنبال رونق صنایع و اکتشافات معدنی در این کشور این دو شهر در سال 1872 و با هم تاسیس شدند. اما پس از کسادی بزرگ اقتصادی و از رونق افتادن این صنایع معدنی در 1958 این شهرها نیز به تعطیلی کشیده شده و دو سال بعد تنها متروکه‌هایی ملال‌آور از آن دو باقی مانده بود. بنا بر باور عموم زمانی که این دو شهر هنوز در اوج رونق و شکوفایی بودند با کارگرانی که در معادن فعالیت می‌کردند همچون بردگان رفتار می‌شد. اما امروز این شهر به قلمرو اشباح و ارواح تبدیل شده که شب هنگام در آن قدم می‌زنند و به دنبال آن صدای ناله کودکان در آن به گوش می‌رسد. در کنار این‌ها باید به تصاویر برداشته شده از این دو شهر نیز اشاره کرد که حاوی اشکالی مبهم و محو هستند. حتی ساکنان شهرهای مجاور از ورود به این دو شهر اجتناب می‌کنند.

درختان خاموش، ژاپن

scariest-places-3

این مکان عموما به نام آئوکی‌گاهارا ((Aokigahara نامیده می‌شود که به معنای دریای سیاهی از درختان می‌باشد. این منطقه 35 کیلومتری در شمال غرب پایه کوه فوجی در کشور ژاپن قرار گرفته است. به دلیل تراکم بالای درختان این ناحیه قدم زدن در آن حتی درنور روز هم مثل راه رفتن در شبی تاریک می‌باشد. علاوه بر این به دلیل فقدان جریان هوا در آن هیچ جانور زنده‌ای نیز در این جنگل زندگی نمی‌کند. اما این تمام ماجرا نیست، برطبق گزارشات اینجا پس از پل گلدن گیت دومین رتبه از نظر میزان خودکشی در جهان را از آن خود کرده است! فقط تصور کنید تعداد ارواحی را که در این فضای خاموش و تاریک پرسه می‌زنند. سالانه در حدود 100 نفر آخرین نفس‌های خود را در این فضای مبهم و عجیب می‌کشند. شاید در حالی که مسئولان در حال جمع آوری اجساد گروهی هستند در گوشه‌ای دیگر تعدادی از آن‌ها بدون هیچ نشانی در حال پوسیدن باشند. حتی اعلان‌هایی در اطراف نصب شده تا مردم را تشویق کرده تا از خودکشی صرف‌نظر کنند. حال تصور کنید که اگر حتی یک درصد این اجساد هم مثل ساداکو (شخصیت فیلم ژاپنی حلقه) باشند در این سکوت ابدی چه در انتظار شماست؟!

جزیره عروسک‌ها، مکزیک

scariest-places-4

اگر شما از عروسک‌ها می‌ترسید پیشنهاد می‌کنم از خواندن ادامه این مطلب برای سلامت خودتان هم که شده اجتناب کنید.

در ناحیه کوچکی از مکزیک جزیره‌ای مصنوعی و دیدنی وجود دارد که متعلق به دن جولیان سانتانا بررا(Don Julian Santana Barrera) و خانواده‌اش می‌باشد. پس از این که جسد دختر کوچکی شناور در کانالی در همان نزدیکی کشف شد، دن جولیان شروع به جمع آوری عروسک کرد. او بخش‌هایی از آن‌ها را دور انداخته و سپس عروسک‌ها را از درختان آویزان می‌کرد. هدف او از این کار دورنگه‌داشتن اشباح و ارواح شیطانی بود، حداقل این چیزی است که تاریخ به ما می‌گوید. در سال 2001 دن جولیان در سنین پیری درگذشت اما جزیره مخوف و عروسک‌های رهاشده‌اش باقی ماندند. اما علت مرگ دن چه بود؟ جسد او توسط برادرزاده‌اش شناور در همان کانالی پیدا شد که مدت‌ها قبل پیکر بیجان دختر بچه را از آن بیرون آورده بودند! مدت‌ها پس از این واقعه توریست‌هایی که از این ناحیه بازدید می‌کنند مدعی هستند که زمزمه عروسک‌ها را می‌شنوند که از آن‌ها می‌خواهند هر چه سریع‌تر آنجا را ترک کنند. عروسک موقرمز معروفی را می‌شناسم که مطمئنا این مکان را بسیار دوست خواهد داشت؟!

موزه کشتار دسته جمعی تول اسلنگ (Toul Sleng)، کامبوج

scariest-places-5

اول از همه باید گفت اینجا مکانی است که در زمان حکومت خمرهای سرخ قتل عامی گسترده در آن صورت گرفته است. دوم این‌که اکنون اینجا به حال خود رها شده و به عنوان جاذبه گردش‌گری از آن نام برده می‌شود. پس به همین دلیل جای تعجب نیست که ارواح هم در این مکان رفت و آمد می‌کنند البته نه فقط امروز بلکه تا ابد اینجا مکان مورد علاقه آن‌هاست. برطبق اسناد تاریخی این مکان در ابتدا به عنوان دبیرستان تاسیس شد سپس به زندان امنیتی تغییر کاربری داد. جایی که در آن به شکنجه و قتل عام زندانیان مبادرت می‌شد که اغلب آن‌ها سربازان سابق و یا مسئولان دولتی رژیم سابق به شمار می‌آمدند، البته دولت جدید خانواده‌های این قربانیان را نیز از قلم نمی‌انداخت. امروز ارواح 17.000 نفر که در این مکان کشته شدند درسالن‌ها و راهروهای آن گشت و گذار می‌کنند. فریاد کمک خواهی آن‌ها در راهروها طنین انداز شده و از سوی بازدید کنندگان شنیده می‌شود. همچنین در طول شب اشباح زیادی در این مکان رویت شده‌اند.

خانه مرموز وینچستر، سن خوزه

scariest-places-6

به عنوان یک کودک دوست داشتیم گاهی دوستان‌مان را با تصور خانه‌ای تسخیر شده اذیت کنیم اما این خانه حقیقتا تسخیر شده است. این خانه مرموز در ناحیه سن خوزه قرار داشته و به سارا وینچستر تعلق دارد. خانه‌ای ویکتوریایی با 160 اتاق که درست مثل یک مارپیچ ساخته شده و دارای راهروهای طولانی و اتاق‌ها و مسیرهای مخفی زیادی است. این خانم در طول زندگیش از رفاهی کامل برخوردار بود هرچند همه چیز پس از آن‌که همسر و دو دختر کوچکش را در پی یک بیماری از دست داد تغییر کرد. به دنبال این وقایع سارا دچار افسردگی شدیدی شده و هرگز از این وضعیت به طور کامل بهبود نیافت. بنابر نظر طرفداران ارتباط با ارواح، ثروت این خانواده توسط ارواح گذشتگان تسخیر شده است، ارواحی که برای تجارت و پیشرفت این خاندان و به ضرب گلوله‌های خارج شده از تفنگ‌های ساخت آنان از پای درآمده بودند. به همین دلیل سارا وینچستر این خانه را ساخت تا منزل‌گاهی برای این ارواح ناراضی فراهم کند. و نتیجه تلاش او همین چیزی است که می‌بینید.

دادلی تاون (Dudley Town)، کانکتیکات

scariest-places-7

اینجا منطقه‌ای ممنوعه است اما بسیاری از ماجراجویان به دلیل داستان‌هایی در مورد اشباحی که در جنگل‌های این منطقه پرسه می‌زنند به این ناحیه وارد می‌شوند. بر طبق شایعات این نقطه بواسطه نجیب‌زاده‌ای انگلیسی و یکی از نیاکان برادران دادلی از ساکنین این شهر، نفرین شده است. در انگلستان ادموند دادلی به دلیل توطئه علیه شاه هنری هفتم تبعید و مورد نفرین قرار گرفت. بعدها این نفرین همراه خانواده او به نیوانگلند آمده و راهش را به این شهر نیز باز کرد. بسیاری می‌گویند پس از آن‌که این خانواده در شهر مستقر شدند حوادثی مرموز همچون قتل‌ها، خودکشی، بلایای طبیعی، تصادفات مرگبار و ناپدید شدن افراد در این ناحیه رخ دادند.

بیمارستان روانی بایبری (Byberry)، فیلادلفیا

scariest-places-8

اگر تنها یک بیمارستان روانی به دلیل روش‌های درمانی اش به شهرت رسیده باشد همین بیمارستان واقع در فیلادلفیا است. این بیمارستان در 1907 تاسیس شد و عمدتا با آدمک‌شان دیوانه‌ای که اقدام به جنایت کرده بودند سرو کار داشت. در سال 1960 ظرفیت بیمارستان به حدود 7000 بیمار رسیده بود. در سال 1990 و به دنبال وضعیت نامناسب امکانات و عدم تامین نیازهای بیماران و نیز به دلیل رفتار غیر انسانی که با آنان صورت می‌گرفت این بیمارستان به موجب قانون تعطیل شد. در سال 2006 و به دنبال گسترش اخباری مبنی بر رویت ارواح شیطانی در این ناحیه این ساختمان تخریب شد. بسیاری از این شایعات و تجربیات روحی پس از این واقعه متوقف شد اما البته این بیمارستان در زمان فعالیتش بیشتر تسخیر شده بود. کارکنان بیمارستان بیماران را مورد آزار و اذیت قرار داده و با بیماران زن رفتاری غیر انسانی داشتند. بیماران یکدیگر را به قتل رسانده و اعضاء بدن خود را قطع می‌کردند. اجساد بسیاری از آنها مدت‌ها پس از مرگ‌شان پیدا می‌شد.

شهر جهنمی (Hell Town)، اوهایو

scariest-places-9

در شمالی‌ترین نقطه اوهایو می‌توانید ترسناک‌ترین ناحیه این منطقه به نام شهر جهنمی را بیابید. در طول دهه 1970 دولت ساکنین این شهر را به دلیل طرحی برای ساخت پارک ملی دراین ناحیه اخراج کرد و به دنبال آن این شهر متروکه شد، هر چند که این طرح هیچگاه جامه عمل به خود نگرفت. بر طبق نظر کارشناسان ساخت جاده استنفورد که منتهی به پارک می‌شد متوقف شده و بعدها به نام پایان دنیا نامیده شد. جالب است اینطور نیست؟ اگر شما در پیمودن این مسیر اصرار داشته باشید سر راه‌تان با ارواحی در دل جنگل که همچون شیطان پرستان رژه می‌روند مواجه می‌شوید شاید هم دیوانه‌ای فراری به تورتان خورد. ممکن است با مارهای غول‌آسای تغییر شکل یافته و غیر طبیعی رودررو شوید که نتیجه قرص‌های شیمیایی هستند که در این ناحیه مورد آزمایش قرار گرفتند. اگر درصدد برآیید این منطقه را ترک کنید سر از گورستان بوستون در می‌آورید و درختان رقصانی که بر فراز گورها در انتظار شما هستند!

صومعه لوچیو، ایتالیا

scariest-places-10

در ایتالیا گفته می‌شود این صومعه توسط راهبانی که در آن زندگی می‌کردند ساخته شد. اما تاریخ به ما چیزی کاملا متفاوت می‌گوید. در سال 1684 تعدادی از دخترانی که در این ناحیه زندگی می‌کردند توسط ارواح شیطانی اغوا می‌شدند و برای ملاقات با راهبان رهسپار صومعه می‌شدند. این دختران این توانایی را داشتند که راهبان را تسخیر کرده و آن‌ها را به شیاطین تبدیل کنند همان راهبانی که بعدها این صومعه را بنیان نهادند. بعدها این مکان به جایی برای انجام تشریفات شیطان پرستان، پرستش شیطان، قربانی کردن کودکان و رفتارهای وحشیانه تبدیل شد. در 1784 و با گذشت صد سال از ساخت این مکان و در پی ارسال اخباری از این وقایع به رم این صومعه تعطیل شد. امروزه مهی مرموز در اطراف برج‌های این صومعه پیچ و تاب می‌خورد. حتی زمانی که شرایط آب و هوایی دلیلی بر ایجاد آن ندارند باز هم این مه قابل رویت است!

به خانه ارواح اعتقاد دارید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


امروز می خوام با یکی از این خونه ها اشناتون کنم
روستایی در نزدیکیه بندر انزلی به اسم(هفت دغنان) که شامل 2قسمته در قسمت غرب جنگلی بسیار زیبا و فوق العاده که واقعا محشره ولی برای تاریکی شب اصلا جای مناسبی نیست .جنگلی که تو شب به گفته شاهدان عینی سرو صداهای زیادی از توی این جنگل شنیده میشه.

و در قسمت شرقی روستای هفت دغنان که به محض ورود متوجه میشید که تنفس مقداری سخت میشه و هوا سنگین میشه حالا چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در قسمت بیرونی این روستا خونه ای متروکه وجود داره که میگن هر کس 1 شب رو تا صبح توش بتونه طاقت بیاره ارواح اون شخص رو ثروتمند میکنن. مردم اونجا جرات نزدیک شدن به این محل رو ندارند.
اولین بار سال1365یعنی24 سال پیش 4 پسر دانشجو سعی میکنن شهامتشون رو محک بزنن ویک شب اونجا بمونن 2نفر همون سر شب فرار میکنن واما 2نفر دیگه 1نفر دیوانه شد ودیگری سکته و در جا میمیره البته 2نفری که فرار کردن هم حال خوشی ندارن با این مرگ و با این داستان تلخ در اون خونه پلمپ شد

ولی این پایان نیست


4سال بعد این بار 3 دختر دانشجو که سعی داشتن به بقیه ثابت کنن از هیچ چیز نمی ترسن تصمیم گرفتن از پشت خونه و مخفیانه وارد خونه بشن که این بار حادثه ای وحشتناک در انتظار بود 2روز بعد دختری رو در300 متری اون خونه تو جنگل پیدا میکنن که داخل درخت پنهان شده بود و از ترس میلرزید اونهم بعد از 2روز اون دختر با انگشت خونرو نشون میداد پلمب شکسته شد و در کمال تاثر جسد 2 دختر بیچاره پیدا شد و علت مرگ هر دو سکته انی ومرگ انی بود چشمانه هر 2 باز و به یک نقطه خیره شده بودودختر سوم که زنده مونده بود 4 روز بعد خودکشی کرد تا این غصه تلخ پایان تلخ تری داشته باشه بعد از این ماجرا اطراف اون خونه تخلیه وتوسط پلیس اونهم از راه دور بشدت کنترل میشه و هیچ کس حق نزدیک شدن به این خونه رو نداره.

این داستان کاملا واقعی است بهتون پیشنهاد میکنم برید این روستای زیبارو ببینید ولی نزدیک این خونه نشید اما برای کسانی که به ارواح اعتقاد ندارن پیشنهاد میکنم این روستارو از نزدیک ببینن نظرشون حتما عوض میشه .....

زمین


هر وقت می خوام تفاله چای رو روی زمین بریزم مامانم میگه نباید اب داغ رو روی زمین ریخت چون جن است خوب با شه قبول
اگه هست چرا با ریختن اب جوش اونها می سوزن مگه اونها اعماق زمین نیستن پس نباید بسوزن نظر شما چیه


مادر


سلام دوستان چند روز پیش از به یکی دوستام گفتم که تا حالا جن دیده؟(جمع آوری مطلب برای سایت).
اون هم گفت که حدودا سه سال پیش مادرش که مشکل کلیوی داشته یکشب وقتی همه خواب بودن حالش بد میشه.خلاصه برادر بزرگتر دوستم مادرش رو به همراه خواهر کوچیکش میبره بیمارستان و شب دوستم خونه تنها میشه.اون هم میخوابه خودش تعریف میکرد که ساعت شاید سه نصفه شب بود که بیدار میشه وقتی بیدار میشه مادرش رو میبینه که بالای سرشه اون هم فکر میکنه که حتما خوب شده و برگشتن خونه مادرش بهش میگه بخواب دوستم دوباره خوابش میبره.صبح که از خواب بیدار میشه میبینه هیچکس خونه نیست و یه مدت بعد از اینکه بیدار میشه مادر و برادر و خواهرش از بیمارستان برمیگردن.
راستی الآن مادرش فوت شده و دیگه زنده نیست...
پایان.

اگر از ماجراهای ترسناک می ترسید این مطلب را نخوانید! + عکس


اگر از ماجراهای ترسناک می ترسید این مطلب را نخوانید! + عکس - آکا

اگر از ماجراهای ترسناک می ترسید این مطلب را نخوانید! + عکس - آکا,نفرین, نحس بودن, تابلوی نقاشی, آتش سوزی

نفرین و بلاهای آسمانی همواره سوژه بسیاری از افسانه ها و داستان های کهن ملل مختلف بوده است. اما باید بدانید که اشیاء نفرین شده مختص افسانه ها و داستانهای مصر باستان نیستند...
نفرین و بلاهای آسمانی همواره سوژه بسیاری از افسانه ها و داستان های کهن ملل مختلف بوده است. اما باید بدانید که اشیاء نفرین شده مختص افسانه ها و داستانهای مصر باستان نیستند. در دنیای مدرن نیز بسیارند کسانی که معتقدند، مورد نفرین یک شی یا یک شخص قرار گرفته اند. نقاشی چهره انسانهای واقعی یکی از اشیایی است که در این زمینه همواره مورد توجه قرار داشته است. نقاشیهایی همچون؛ تصویر پسربچه گریانی که گویی با نگاه غمگین خود ما را در هر کجای خانه دنبال میکند.آغاز نفرین داستان «نفرین پسر گریان» در یک روز آفتابی در سال 1985 آغاز شد. در آن روز نشریه انگلیسی زبان «The Sun» در صفحه 13، از نسخه روز چهارم سپتامبر خود مقاله ای با این عنوان به چاپ رساند: «نفرین سوزان پسر گریان» در این مقاله نوشته شده بود که چگونه دو نفر «ران» و «میهال» که در «روترهام» شهری معدنی در «یورکشایر جنوبی» انگلیس زندگی میکردند، تصویر نقاشی شده پسرکی که خیره به انسان نگاه میکند و قطرات اشک از گونه هایش سرازیر هستند را در آتش سوزی منزلشان مقصر میدانند. این آتش سوزی از یک تابه ارزان قیمت در آشپزخانه آغاز شد و به سرعت تمام خانه آنها را فرا گرفت. اما هر چند که تمام اتاق های طبقه اول در آتش سوختند و سیاه شدند، ولی تابلوی نقاشی پسرک گریان، سالم و دست نخورده باقی ماند و از آتش، جان سالم به در برد. وقتی تمام دیوارهای خانه سوخته و نیم هسوخته بودند و دود از آنها بر میخاست، تابلو همچنان به دیوار آویخته بود و به کسانی که درصدد خاموش کردن آتش بودند، مینگریست. آنچه مسلم است داستان آتش سوزی توسط یک «تابه سوزان» معمولا دو ستون از یک روزنامه را اشغال میکنند، ولی چیزی که توجه مردم را جلب کرد اظهارات آتش نشانی بود که گفته بود بارها در ماموریت های کاری دیده است که تمام خانه ا ی سوخته ولی نسخه های مختلف تابلوی پسر گریان، سالم و دست نخورده باقی مانده اند.داستان این نقاشی در دهه 1990 آتشسوزی های «پسر گریان» به کشورهای دیگر هم سرایت کرد و داستان هایی از آن بر سر زبانها افتاد و تحقیقات بر روی این تابلو آغاز شد. یکی از کسانی که پژوهشی گسترده بر روی آن کرد «جورج مولاری» یک دبیر بازنشسته بود که دریافت این نقاشی اثر نقاشی اسپانیایی به نام «فرانشات سویل» است. یک روز در سال 1969 «سویل» به دنبال سوژه ای جالب برای نقاشی در خیابانهای مادرید، پرسه میزد که چشمش به پسربچه ای ولگرد افتاد. پسرک اصلا حرف نمیزد و نگاهی پر از اندوه داشت. سویل تصویر او را کشید و یک کشیش کاتولیک او را شناخت و گفت: نام پسرک «دون بونیلو» است که بعد از اینکه شاهد مرگ والدینش در یک آتش سوزی بوده از خانه فرار کرده است.کشیش میگفت: تاکنون، هیچکس سرپرستی پسرک را برعهده نگرفته، زیرا همه معتقدند هر کجا او میرود، آتشسوزی به پا می شود. به همین خاطر مردم نام «شیطان» را بر او گذاشته اند. به هر حال نقاش به نصیحت کشیش گوش نکرد و نسخه های مختلفی از تصویر پسرک کشید و فروخت. اما یک روز استودیوی او آتش گرفت و زندگی او نابود شد، او پسرک را مقصر دانست... پسرک از آنجا فرار کرد و دیگر کسی او را ندید. در سال 1976 یک اتومبیل در جاده آتش گرفت و راننده آن کاملا سوخت. راننده قابل شناسایی نبود ولی قسمتی از گواهینامه رانندگی او سالم مانده بود که نشان میداد نام او «دون بونیلو» 19 ساله است در واقع همان پسر کوچولوی و خیابانی...«نفرین پسر گریان» هنوز هم ادامه دارد به طوری که یکی از همین آتشسوزی های مشابه در سال 2002 در یک رستوران بین جاده ای در انگلیس رخ داد و همه چیز به جز تابلوی «پسرک گریان» سوخت. آیا این نفرین واقعا وجود دارد؟ آیا اصولا نفرینها واقعی هستند یا همه آنها افسانه هایی میباشند که با تلقین بر روی زندگی انسانها تاثیر میگذارند؟ اگر این طور است چگونه ممکن است چندین آتشسوزی شدید روی دهد و در همه آنها تنها یک تابلوی نقاشی آن هم با یک سوژه، آویخته بر دیوارهای سوخته باقی بماند؟ این هم یکی از معماهای این دنیاست که بسیاری از کارشناسان در حال بررسی و کشف راز آن هستند.
اگر از ماجراهای ترسناک می ترسید این مطلب را نخوانید! + عکس - آکا
وحشت عمومی این گفته حقیقت داشت و بارها چنین اتفاقی افتاده بود. عجیب بود که در آتشسوزی های بزرگ تصویر یک پسربچه سالم باقی میماند و نمیسوخت. اما با انتشار این مقاله در نشریه «The Sun» این خبر به همه مردم انگلیس و دیگر کشورهای اروپایی رسید و باعث وحشتی عمومی شد. برخی از نشریات رقیب، The Sun را متهم به خرافه پراکنی برای فروش بیشتر کردند، ولی این حرفها تاثیری بر احساسات برانگیخته مردم نداشت.روز 5 سپتامبر 1985 افراد بسیاری ادعا کردند که از قربانیان تابلوی پسر گریان هستند و افراد بسیاری که این تابلو را در منزل داشتند از عواقب خطرناک این نفرین ابراز وحشت میکردند. «دورامان» اهل «میچهام» ادعا کرد تنها شش ماه پس از خرید تابلوی پسر گریان، خانه اش آتش گرفت و زیر و رو شد. او میگفت تمام تابلوهای خانه از بین رفتند به جز تابلوی پسر گریان، که دست نخورده روی دیوار آویزان مانده بود.«ساندرا کاسک» مدعی شد که او، خواهر شوهرش و دوستش، هر یک تابلویی از پسر گریان را خریده بودند همگی گرفتار آتش سوزی شدند. خانواده دیگری از «ناتینگهام» میگفتند این تابلو باعث سوختن خانه و بیخ انمان شدن آنها شده است. «برایان پارکس» که پس از آتشسوزی خانه به همراه همسر و فرزندانش به علت استنشاق دود، کارشان به بیمارستان کشیده شد، میگفت: پس از مرخصی از بیمارستان به خانه برگشت و دید تابلوی «پسر گریان» سالم سر جایش آویخته است او بلافاصله تابلو را برداشت و نابود کرد.علاوه بر این اتفاقات داستان های دیگری نیز تعریف شدند که صحت و سقم آنها هرگز معلوم نشد. مثلا خانمی که میگفت از وقتی این تابلو را خریده، شوهر و سه پسرش مرده اند. شخص دیگری مدعی شد پس از خرید نسخه ای از این تابلو، ورشکست شده و زن دیگری که میگفت از وقتی این تابلو به خانه شان آمده همیشه بیمار است.در همان زمان، مردی ادعا کرد پس از شنیدن اخبار این تابلو، دو نسخه آن را که در خانه داشته، آتش زده ولی تابلوها نسوخته اند. مسئولان شهر برای خاموش کردن شایعات و از بین بردن وحشت، مامورانی را به خانه او فرستادند تا تابلوها را بسوزانند ولی در کمال حیرت با اینکه تابلوها یک ساعت درون آتش بودند حتی نیمه سوخته هم نشدند.
جالب انگیز -

جن در حمام


مادر بزرگم می گفت وقتی جوون بوده یک روز جمعه داشته تو خیابان راه می رفته ( خیابان خلوت بوده ) که می رسه به حمام عمومی و میبینه صدا از تو حموم میاد . (در صورتی که حمام جمعه ها طعطیل بوده) میره تو حموم و میبینه اونجا پر از ادم .
ازشون میپرسه اینجا چیکار میکنین ؟ ولی جوابی نمیشنوه تا اینکه میبینه اونا به جای پا سم دارند .
بعد از ترس توحموم غش میکنه . و وقتی بهوش میاد میبینه تو خونه است و بهش میگن تو تو خیابان بیهوش افتاده بودی و درب حمام هم قفل بوده و حتما خیالاتی شدی.
ولی مار بزرگم قسم می خوره که من خودم تو حمام بودم و اونا رو دیدم ........

ترس همیشگی4(کاغذه عجیب)


سلام بچه ها امیدوارم حاله همه خوب باشه.


بله بچه ها ما چند وقتی بود ک تو خونه جدید اقامت داشتیم و همه چی عادی بود و عادی جلو میرفت هیچ اتفاق خاصیم نمیفتاد تا ک اینکه من ی روز از روی کنجکاوی تو اینتر نت میگشتم دنباله همین جور چیزا و مطالبی درباره جنو طلسمو روحو خلاصه ب ی عکسی برخوردم ک ی ستاره پنج پر بود و دال هر پره ستاره اسم پنج تا از فرشته های اعظمو نوشته بود مثل جبریل اسمایل ... و کلماته لاتینیم زیرشون بود منم از روی کنج کاوی اینو چاپ کردم تا ب دوستم نشون بدم خلاصه شب بعده باشگاه باش قرار داشتم و منم اینو نشونش دادم اونم گفت ی چیزه شیطانیه و از این حرفا منم هیچ عین خیالم نبود دوسم ی نفرو پیدا کرده بود ک چند سالی هست رو این قضایا کار میکرد و ب گفته دوستم خیلی حرفه ای رفتیم کلی با طرف حرف زدیمو اینو اونور شاید بشه یادمون بده ی چیزی اصلا یادم نبود اون کاغذم نشونش بدم خلاصه کاراو قرارامون تا 12 اینا طول کشید و تا برگشتم خونه ساعتای یک بود مامان بابا و دوتاداداشام تو اتاق خواب بودن منم رفتم تو اش/ز خونه اب بخورم کاغذرو از تو کیفم در اوردم ک باز نگاش کنم نوشته های هم بالاش بود انگلیسی اونارو میخوندم ولی معنی نداشن لاتین بود فک کنم خلاصه خوندم اسمه فرشته ها اسمای دیگه ای مثله ایزاک یا کلمه دول یا جهنم(هل)خلاصه کاغذو انقد لوله کرده بودم میزاشتمش زمین هی لول شده وا میساد و تکون نمیخورد گذاشتمش ماشین لباس شوای و رفتم سراغ یخچال تا ی چیزی بخورم وقتی اومدم بیرون رو صندلی نشستمو مشغوله خوردن بودم ک دیدم کاغذی ک لول شده رو ماشین لباس شوای بود داشت خود ب خود باز میشد خیلی تعجب کردم نفهمیدم جریان چیه قشنگ نگاه کردم دیدم تا اخرو صاف باز شد منم ترسید گرفتم باز لولش کردم گذاشتمش کنار ولی نه باز باز شد حس میکردم ی چیزی پیشمه کنارمه حسم هی قوی تر میشد پارچ ابو گذاشتم رو کاغذه باز نشه ولی بازم زیره پارچ باز شد داشتم میترسیدم تو پذیرای صدای دویدن اومد نگاه کردم چیزی نبود باز صدا اومد رفتم ی کتاب گنده برداشتم کاغذرو تا کردم گذاشتم وصطش و با بسم الله بستمش چند تا صلوات دادم ی ایه ای بود اونو خوندم ک دوسته دوستم یا مربیم بهم گفته بود موقع احساس خطر بخونم محافظت میکنه ازم همه چیز اروم شد عرق کرده بودم میترسیدم که چه اتفاقی قراره بیفته خلاصه ی زره خیالم راحت شد ولی یهو ی صدای دویدن دیگه از تو پذیرای اومد ب سمته اشپزخونه از همه چی صدا میومد منم وصط اشپزخونه گیر کرده بودم یهو کیفم افتاد زمین ی چیزی حولم داد جلو دیدم کتابه رو کابینته جلومه کتابو نگاه کردم همه چی اروم شد انگار یکی میگفت کتابو باز کن باز کن منم هیچی ب ذهنم نرسید جز اینکه ب مربیم زنگ بزنم شمارشو نداشتم ب دوسم زنگ زدم گفتم فوری شمارشو بده بدونه سوال. فرستاد برامو منم فوری زنگ زدم بهشو جریانو گفتم گفت گوشیرو بزن رو بلنگو ی چیزای گفت عربی و بعد گفت فوری کاغذو بسوزون همینکه اینو گفت ی چیزی زد ب ظرفای ک بالای ظرف شوای بود و همرو خورد کردداشتم سکته میکردم مربیم میگفت سالمی چی شد نتونستم بحرفم فوری کاغذو در اوردمو اتیش زدم ی فشاره عجیبی روم بود انگار صد نفر تو اشپزخوننو منو نگاه میکنن تا تیکه اخر کاغذ سوخت همه چیز اروم شد دیدم خبری از دوسم نیست دیدم گوشی افتاده رو زمین باطریش دراومده خم شدم گوشیرو بردارم یهو یکی با صدای بلند صدام زد وحشت کردم یهو برگشتم دیدم بابامه کلی فوش بارم کرد گفت چ قلطی میکنی این همه سرو صدا چیه میگیری بخوابی یا نه .ی ذره ک اروم شدم بابارو دیدم گفتم باش چشم معذرت.
خلاصه همه چیز اروم شد و ب دوستم زنگ زدم گفتم همه چی ارومه اشپزخونرو جمو جور کردمو رفتم ک بخوابم درو ک بستم ی صدای خنده خفیف اومد توجه نکردمو رفتم تو اتاقم .
فرداش رفتم دنبال هون عکس گشتم تا نشونه مربیم بدمش ولی پیداش نکردم نبود اصلا تو قسمت ایمیج گوگل پیداش کرده بودم با موضوع spell سایته خارجی بود ولی پیداش نشد دیگه خیلی برام عجیب بود خلاصه تو کفش موندم ک بدونم اون کاغذ چی بود.
بعد اون شب خونه ارومه ما طوری شد ک حتی از خونه قبلیم بد تر بود خیلی بد تر .منتظر باشید تا بقیه جریانارو براتون بگم.
مرسی ک خوندید

123456
last