شهر تاریکی

به شهر تاریک ما خوش امدید


ترس همیشگی4(کاغذه عجیب)


سلام بچه ها امیدوارم حاله همه خوب باشه.


بله بچه ها ما چند وقتی بود ک تو خونه جدید اقامت داشتیم و همه چی عادی بود و عادی جلو میرفت هیچ اتفاق خاصیم نمیفتاد تا ک اینکه من ی روز از روی کنجکاوی تو اینتر نت میگشتم دنباله همین جور چیزا و مطالبی درباره جنو طلسمو روحو خلاصه ب ی عکسی برخوردم ک ی ستاره پنج پر بود و دال هر پره ستاره اسم پنج تا از فرشته های اعظمو نوشته بود مثل جبریل اسمایل ... و کلماته لاتینیم زیرشون بود منم از روی کنج کاوی اینو چاپ کردم تا ب دوستم نشون بدم خلاصه شب بعده باشگاه باش قرار داشتم و منم اینو نشونش دادم اونم گفت ی چیزه شیطانیه و از این حرفا منم هیچ عین خیالم نبود دوسم ی نفرو پیدا کرده بود ک چند سالی هست رو این قضایا کار میکرد و ب گفته دوستم خیلی حرفه ای رفتیم کلی با طرف حرف زدیمو اینو اونور شاید بشه یادمون بده ی چیزی اصلا یادم نبود اون کاغذم نشونش بدم خلاصه کاراو قرارامون تا 12 اینا طول کشید و تا برگشتم خونه ساعتای یک بود مامان بابا و دوتاداداشام تو اتاق خواب بودن منم رفتم تو اش/ز خونه اب بخورم کاغذرو از تو کیفم در اوردم ک باز نگاش کنم نوشته های هم بالاش بود انگلیسی اونارو میخوندم ولی معنی نداشن لاتین بود فک کنم خلاصه خوندم اسمه فرشته ها اسمای دیگه ای مثله ایزاک یا کلمه دول یا جهنم(هل)خلاصه کاغذو انقد لوله کرده بودم میزاشتمش زمین هی لول شده وا میساد و تکون نمیخورد گذاشتمش ماشین لباس شوای و رفتم سراغ یخچال تا ی چیزی بخورم وقتی اومدم بیرون رو صندلی نشستمو مشغوله خوردن بودم ک دیدم کاغذی ک لول شده رو ماشین لباس شوای بود داشت خود ب خود باز میشد خیلی تعجب کردم نفهمیدم جریان چیه قشنگ نگاه کردم دیدم تا اخرو صاف باز شد منم ترسید گرفتم باز لولش کردم گذاشتمش کنار ولی نه باز باز شد حس میکردم ی چیزی پیشمه کنارمه حسم هی قوی تر میشد پارچ ابو گذاشتم رو کاغذه باز نشه ولی بازم زیره پارچ باز شد داشتم میترسیدم تو پذیرای صدای دویدن اومد نگاه کردم چیزی نبود باز صدا اومد رفتم ی کتاب گنده برداشتم کاغذرو تا کردم گذاشتم وصطش و با بسم الله بستمش چند تا صلوات دادم ی ایه ای بود اونو خوندم ک دوسته دوستم یا مربیم بهم گفته بود موقع احساس خطر بخونم محافظت میکنه ازم همه چیز اروم شد عرق کرده بودم میترسیدم که چه اتفاقی قراره بیفته خلاصه ی زره خیالم راحت شد ولی یهو ی صدای دویدن دیگه از تو پذیرای اومد ب سمته اشپزخونه از همه چی صدا میومد منم وصط اشپزخونه گیر کرده بودم یهو کیفم افتاد زمین ی چیزی حولم داد جلو دیدم کتابه رو کابینته جلومه کتابو نگاه کردم همه چی اروم شد انگار یکی میگفت کتابو باز کن باز کن منم هیچی ب ذهنم نرسید جز اینکه ب مربیم زنگ بزنم شمارشو نداشتم ب دوسم زنگ زدم گفتم فوری شمارشو بده بدونه سوال. فرستاد برامو منم فوری زنگ زدم بهشو جریانو گفتم گفت گوشیرو بزن رو بلنگو ی چیزای گفت عربی و بعد گفت فوری کاغذو بسوزون همینکه اینو گفت ی چیزی زد ب ظرفای ک بالای ظرف شوای بود و همرو خورد کردداشتم سکته میکردم مربیم میگفت سالمی چی شد نتونستم بحرفم فوری کاغذو در اوردمو اتیش زدم ی فشاره عجیبی روم بود انگار صد نفر تو اشپزخوننو منو نگاه میکنن تا تیکه اخر کاغذ سوخت همه چیز اروم شد دیدم خبری از دوسم نیست دیدم گوشی افتاده رو زمین باطریش دراومده خم شدم گوشیرو بردارم یهو یکی با صدای بلند صدام زد وحشت کردم یهو برگشتم دیدم بابامه کلی فوش بارم کرد گفت چ قلطی میکنی این همه سرو صدا چیه میگیری بخوابی یا نه .ی ذره ک اروم شدم بابارو دیدم گفتم باش چشم معذرت.
خلاصه همه چیز اروم شد و ب دوستم زنگ زدم گفتم همه چی ارومه اشپزخونرو جمو جور کردمو رفتم ک بخوابم درو ک بستم ی صدای خنده خفیف اومد توجه نکردمو رفتم تو اتاقم .
فرداش رفتم دنبال هون عکس گشتم تا نشونه مربیم بدمش ولی پیداش نکردم نبود اصلا تو قسمت ایمیج گوگل پیداش کرده بودم با موضوع spell سایته خارجی بود ولی پیداش نشد دیگه خیلی برام عجیب بود خلاصه تو کفش موندم ک بدونم اون کاغذ چی بود.
بعد اون شب خونه ارومه ما طوری شد ک حتی از خونه قبلیم بد تر بود خیلی بد تر .منتظر باشید تا بقیه جریانارو براتون بگم.
مرسی ک خوندید

[ بازدید : 652 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما :
]

[ دوشنبه 14 ارديبهشت 1394 ] 17:02 ] [ امیر پویا سعیدی ]

[ ]

مطالب مرتبط

ساخت وبلاگ تالار اسپیس فریم اجاره اسپیس خرید آنتی ویروس نمای چوبی ترموود فنلاندی روف گاردن باغ تالار عروسی فلاورباکس گلچین کلاه کاسکت تجهیزات نمازخانه مجله مثبت زندگی سبد پلاستیکی خرید وسایل شهربازی تولید کننده دیگ بخار تجهیزات آشپزخانه صنعتی پارچه برزنت مجله زندگی بهتر تعمیر ماشین شارژی نوار خطر خرید نایلون حبابدار نایلون حبابدار خرید استند فلزی خرید نظم دهنده لباس خرید بک لینک خرید آنتی ویروس
بستن تبلیغات [X]