جن در راه بانه یکی از داستان های خودم واقعی
همانطور که می دانید من یک پسر دوازده ساله ام تابستون پارسال داشتیم می رفتیم سفر با مامنم و بابام و پدربزرگ و مادربزرگم داشتیم می رفتیم بانه نزدیکای شهر کرد جاده بیابونی وحشتناکی بود که ما داشتیم از آن عبورمی کردیم همه خواب بودن فقط منا و بابام بیدار بودیم داشتیم اروم حرکت میکردیم یهو اونور جاده تو بیابون جن دیدیم موهای طلایی رنگی داشت و لباس عجق وجقی داشت پاهاشم سم بود صورتشم تیفوسی معلوم نبود زن بود یا مرد برای منا و بابام دست تکان داد ازش رد شدیم برگشتیم عقب دیگه نبود انگار اب شده بود رفته بود تو زمین نظر شما چیه!!!!!!!!!!!!!!
[ بازدید : 860 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ شنبه 12 ارديبهشت 1394 ] 10:46 ] [ امیر پویا سعیدی ]
[ ]